بزرگترین اشتباه

فیلم ملاقات محرمانه خانم و آقا درسته که نیم ساعت بیشتر نبود ولی چقدر خوب حسش کردم...... بزرگترین اشتباه...

وقتی بعد یکسالهنوز هیچی نتونسته جاشو بگیره....و میفهمی 3 ماهه اومده اون جایی که تو زندگی میکنی... و تبدیل میشه به حواس جمعی لحظه لحظه بودن توی این شهر..... و توی آدمها دنبالش گشتنو بین ماشینا سرک کشیدن واسه یهو دیدن پلاک ماشینش..... لازمه بازم یادآوری کنمهرگززززهیییبچوقتحرف دلتون گوش ندید....لطفاااا...می چکد از من هنوز حسرت تو.... ● سه شنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۱ ● 0:17 ● ....... بزرگترین اشتباه...

مغزم پر از حرف بود ولی یادم رفت چی میخواستم بنویسم...... بزرگترین اشتباه...

سلام ماماندلم می‌خواد ابتدایِ این نامه بغلت کنماندازه‌ی لحظه‌هایی که نبودم کنارتاندازه‌ی حرفایی که نتونستم بهت بگماندازه تنهاییات…مامان نگاه نکن کم بهت سَر می‌زنمیه وقت فکر نکنی من تورو یادم میره‌هاشاید ندونی اما وقتی همه چیز به بن‌بست میرسهحتی اگه دور باشم ازت، توی مغزم به تو پناه میارممغز چیه اصلا، من با قلبم به تو فکر می‌کنممامان راستش خیلی روزای سختی رو دارم میگذرونماگه می‌بینی هنوز زنده‌ماگه میبینی کم نمیارملحظه‌‌های نفس گیر، چشمای تو اومده جلو چشممکه جنگیدم و ادامه دادم…تو معنایِ زندگیِ این آدمِ بی‌پناهی…دوستت دارم مامانبیشتر از خودم‌و اندکی کمتر از خدا….. بزرگترین اشتباه...

هی مینویسم با شک با تردید از حالم و حسم... از اینکه چقدر تنهام و بار همه چیز رو دوش منهبدون اینکه سهمی داشته باشماز این زندگی که دارم براش تلاش می‌کنم....ولی بعدیهو همرو پاک میکنمو میگم خب که چی....!!چرا من باید اینارو به کسی بگموقتی هیچکس حتی اندازه یه سردرد ساده اهمیت نمیده...... و همون قصه ی تکراری همیشه میریزم تو خودم و یه بغض سنگین که همراه با درد قفسه سینم میره پایین.... ● دوشنبه سوم بهمن ۱۴۰۱ ● 23:29 ● ....... بزرگترین اشتباه...